دستمال کاغذی به اشک گفت:

NO LOVE

 

دستمال كاغذي به اشك گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

يك كم از طلاي خود حراج مي‌كني؟

عاشقم

با من ازدواج مي‌كني؟

اشك گفت:

ازدواج اشك و دستمالِ كاغذي!

تو چقدر ساده‌اي

خوش خيال كاغذي!

توي ازدواج ما

تو مچاله مي‌شوي

چرك مي‌شوي و تكه‌اي زباله مي‌شوي

پس برو و بي‌خيال باش

عاشقي كجاست!

تو فقط

دستمال باش!

دستمال كاغذي، دلش شكست

گوشه‌اي كنار جعبه‌اش نشست

گريه كرد و گريه كرد و گريه كرد

در تن سفيد و نازكش دويد

خونِ درد

آخرش، دستمال كاغذي مچاله شد

مثل تكه‌اي زباله شد

او ولي شبيه ديگران نشد

چرك و زشت مثل اين و آن نشد

رفت اگرچه توي سطل آشغال

پاك بود و عاشق و زلال

با تمام دستمال‌هاي كاغذي

فرق داشت

چون كه در ميان قلب خود

دانه‌هاي اشك كاشت



نظرات شما عزیزان:

میگن دلت گرفته
ساعت21:47---8 شهريور 1391
انتهای دریا را برکه ها نمی فهمند ، ببخش اگر گاهی گم میکنم نشانی ات را .

amir
ساعت12:25---8 شهريور 1391
سلام وب خوبی داری خوشحال میشم به منم یه سری بزنی و نظرتو بگی و اگه تمایل داشتی باهم تبادل لینک کنیم

فاطمه
ساعت11:47---8 شهريور 1391
سلام عسیسم وبلاگ خومشلی داری خوشحال میشم به من هم سربزنی منتظرتم نظریادت نره

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:,ساعت11:38توسط خزان تنها | |